آقا چه شد که حج شما نیمه کاره ماند
شبهای شهر مکه چرا بی ستاره ماند
بار سفر مبند، دلم شور می زند
گویا قیامت است،مَلک صور می زند
من خواب دیده ام، سرتان را به نی زدند
گرگان تشنه، زوزه کشان لب به مِی زدند
دیدم نسیم شانه به گیسوت می زند
مَرهم به زخم گوشه ی ابروت می زند
دیدم تو را به نیزه شه میگسارها
هو می کشند دوروبرت نی سوارها
آقای من،شما که مسیح عشیره ای
در کوفه متهم به گناهی کبیره ای
اینجا بمان که حرمت کعبه تویی حسین
آقا مرو، که عزت کعبه تویی حسین
دیدم که حاجیان منا لنگ می زدند
شیطان پرست ها به خدا سنگ می زدند
حالا که می روی سفری پرخطر حسین
پس لااقل سه ساله ی خود را مبر حسین
پاشیدم آب پشت سر محمل رباب
با ظرف اشک دیده ی خونین جگر حسین
فکری به حالِ روز مبادای ایل کن
چندین قواره چادر دیگر بخر حسین
این ساربان به درد مسیرت نمی خورد
یک ساربان اهل نظر را ببر حسین
او نقشه ها کشیده که دور وبر شماست
چشمش مدام خیره به انگشتر شماست
با بردنش نمک به جگر می خورد حسین
شش ماهه ی تو زود نظر می خورد حسین
با اینکه مست ذکر خوش یارب توأم
اما هنوز مضطرب زینب توأم
یعقوب چشم آینه ها پیر می شود
این شهر بی حضور تو دلگیر می شود
دارد ز دیده قافله ات دور می شود
کم کم بساط روضه ی ما جور می شود
شاعر : وحید قاسمی