شـده مـاه محـرّم سـرت سـلامت فاطمه
مه اشک است و ماتم سرت سلامت فاطمه
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
****
شده عالم سیهپوش از داغ هفتاد و دو تن
میشود خاک صحرا بر یوسف زهـرا کفن
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
****
رسد از باغ جنت با چشم گریان فاطمه
گهـی آیـد در گـودال گاهی کنار علقمه
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
****
گل لبخنـد اصغر آتش زده بـر جگرم
روی خونین اکبر افکنده بر دل شررم
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
روی خاک میـدان این شاخۀ یاس علی است
سر زهرا سلامت این دست عباس علی است
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
****
مه خون است و سقا خون از بصر جاری کند
عـوض دسـت عبـاس زینـب علمداری کند
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
****
مه خون است و قاسم گردد به قربان عمو
نـوشد آب گــوارا از چـشم گریـان عمو
خون،روان از دو عین است مهِ قتلِ حسیـن است
دودریا اشک 1- غلامرضا سازگار