قُل قُل دیگ قیمه ی نذری
غلغله پشت این در چوبی
آه ای قلب کوچکم تو چرا
باز هم سر به سینه می کوبی؟
دسته ها، دسته دسته می آیند
طبل های عزا بلند شده
ظهر نزدیک می شود کم کم
باز بوی غذا بلند شده
چشم من دسته دسته می گردد
شاید او بین دسته ها باشد
شاید او بین نوحه خوان ها یا
بین این دلشکسته ها باشد
یک نفر بین دسته های عزا
مثل او سخت اشک می ریزد
یک نفر قرن ها کنار فرات
اشک حسرت به مشک می ریزد
کوچه احوال دیگری دارد
علم و سنج و نخل و طبل و کتل
نوحه خوان قدیمی مسجد
کربلا را می آورد به محل
کاش می شد به کربلا بروم
برگی از زخم کهنه بردارم
بیتی از زخم کهنه بنویسم
تربتی با اجازه بردارم
مانده ام پشت این در چوبی
خانه ام از نگاه او دور است
آسمان را گرفته غربت عشق
ماه در غیبتش چه کم نور است
دیگ نذری به جوش آمده است
نذر هر ساله ام سلامت اوست
آرزویم نماز عاشورا
ظهر موعود، با امامت اوست