سر خم کنید فقط به در این آسِتان
دائم زحق باشد از این لطف سپاستان
هر کس ، اجازه ندارد که می خورد
در این دیار خود مِی میدهند به دستتان
کم کم دلت که اخت شود با یار خویش
دائم گره خورد نگاهش بر نگاهتان
دیگر نیاز نیست که تو منتظر شوی
او در پی تو است به روز حسابتان
توسر به را ه شو مابقی دست اوست
نا گفته سلامی او دهد جوابتان
ای مفتح ابواب یا صاحب الزمان
آیا شود که مرا راه دهی به قلبتان؟
اینک که شب اول ماتم شماست
خواهم که استلام کنم آن شال عزایتان
در این شبانه روز به کجاها که نمیروی
گودی قتلگاه در کنار مادر قد کمانتان
وقتش شده ، بوی سیب میرسد بر مشام
دلتنگم برای روضه های کربلایتان