رازمجنون

سید علی خامنه ای (پیرعشق)گفت: فریاد را علیه ستم آفریده اند...

رازمجنون

سید علی خامنه ای (پیرعشق)گفت: فریاد را علیه ستم آفریده اند...

رازمجنون

اگر با آمدن آفتاب ار خواب بیدار شویم نمازمان قضاست !
((( اللهم عجل لولیک الفرج ))))
*سیروا عَلَی اسْمِ الله (حضرت علی)

*وَ عَظِّمِ اسْمِ الله (حضرت علی)

*بِسْمِ اللهِ الَّذی لا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَی ءٌ فی الارضِ و لا فی السَّماءِ و هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ : به نام خدایی که زیان نرسد با بودنِ نام او به چیزی در زمین و نه در آسمان و اوست شنوای دانا

* هر جا بسم الله بگویند و صلوات بفرستند؛خداوند مَلَکی می فرستد که در آن مجلس غیبت نمی شود.(حضرت علی)

*بِسْمِ اللهِ الرَّحْمن الرَّحیمِ مفتاحُ کُلِّ کتابٍ: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمن الرَّحیمِ، سرآغازِ هر نوشته ای است.(پیامبر اکرم)


مدیر رازمجنون: سیدعبدالله عابدین مطلق

آخرین نظرات

۱۵ مطلب با موضوع «شهدا نوشت» ثبت شده است

۱۲
آبان




گوشه ای روی پلاکاردی نوشته شده است « به آستان مقدس شهدای مظلوم طلائیه خوش آمدید » بعضی از همین حالا قبل از گذر از سر در کفش ها را از پا در آورده اند همه چیز بوی غم و غربت میدهد.

خدایا چه غم غریبی اینجاست!

«فاخلع نعلیک،انک بالواد المقدس طوی» فکر نمیکنم دیگر با وجود این جمله در بالای سردر، کفش در پایی مانده باشد،انگار که بی هیچ حرفی حکم میکند وتوان مقابله با آن نیست.آری! اینجا نیز گوشه ای دیگر از وادی مقدس (طوی) پا در راه میگذاریم،راه خاکی و طولانی است که دو طرف آن را با تابلوها و پرچم ها رنگارنگ آذین بسته اند.هنوز چند قدمی پیشتر نرفته ام که تابلوی اول به چشم می خورد:”شهادت نردبان آسمان بود

بقیه اش را ننوشته اند اما دلم می خواهد همانجا جار بزنم «چرا برداشتند این نردبان را؟؟؟»

نوشته اند “سبک بار شوید تا ملحق شوید” و من فکر نمیکنم که «راستی از کدام بار باید سبک شد ؟از انبوه تعلقات دنیا؟ یا بار غفلتی که کمر شکانده است از ما ؟ از کدامش؟»

آن دورها هنوز آثار مستند جنگ باقی است ،تانک های کهنه و زنگ زده،خدا را شکر از توفیقی که به همه مان داده تا بیاییم و یاد شهدای عملیات خیبر را زنده کنیم و چه زیبا میگوید که «یا بلکه خودمان را».

چه خوب میشود فهمید از اینکه چطور برای شب های عملیات حتی عمق آب را هم اندازه می گرفتند و چطور، رزمندگان اطلاعاتی قرارگاه نصرت،شهید منصور منتظری،شهید منصور شاکیان،شهید درخشان و …. طی یک سال وجب به وجب هورالعظیم را شناسایی کردند و گاه شرجی هور و شرایط غیرقابل تحمل آنها را دیوانه شان میکرد.گاه هفته ها غذای بچه ها فقط و فقط کنسرو بود.

به بخش های جلوتر منطقه میرویم تابلوی بسیار کوچک “سلام بر شهدای خیبرو بدر”  تلنگری به ذهنم میزند که «هان هوشیار باش» اما به خدا که با همه هوشیاری ات باید مست باشی تا ببینی این همه زیبایی را!

غربت دارالقران حصیری آنجا و شرشر آبی که از پشت سقاخانه آن طرف تر به گوش میرسد چه لذتی دارد نماز در آن سکوت ودر آن هیاهوی ناشنیدنی؟ انگار شهدا دورتادور نشسته اند و نگاهت میکنند،نه؟انگار نه؟کاش میشد بگویم که «به خدا همین طور است؟»

به سه راهی شهادت میرسیم،جایی که شهیدان زیادی از لشکرهای مختلف در آن به شهادت رسیده اند.حالادیگرحتی صدای آهنگی هم به گوش نمیرسد.سکوت است و باد و خاک.تنها همین!!اما به چشم سر،کاش میشد به چشم دل دید این همه را.

دور تا دور هر چه نگاه میکنی خاک است وبیابان و پرچم های سرخ.

تابلوی سفیدی آن وسط به سمت آسمان قد بلند کرده که روی آن نوشته اند «قبله» و فلش رویش انگار که آسمان را نشان میدهد و با خود فکرمیکنم:مگرجز این است که قبله اهل عشق همین آسمان است و بس!!

کم کم صدای مناجاتی از آن دورها به گوش میرسد،جلوتر میروم،باز تابلویی دیگر،اما این بار چنان تلنگری بر احساسم میزند که دوربین را خاموش کرده و همانجا پای آن نشسته و های های گریه ام با باد وخاک ومناجات آن دورها یکی میشود.

راستی روی آن تابلو نوشته بود:  «بین ما و آسمان پیوند بود»



  • سیدعبدالله عابدین مطلق
۱۱
آبان





صدای آهنگ های بندری آنقدر بلند است که فریاد ” حاج همت ” لای نیزارهای اروند جا می ما ند و به گوش نمی رسد.

بر دیوارها روی پوستر شهید ، عکس مرد هفتاد ساله می چسبانند و نام شهید را از کوچه ها برداشته و نام سوسن و زنبق می گذارند. غیرت یک شبه از جیب مرد ها می افتد توی لجنزار غفلت و گم می شود. مرد ها توی چراگاه های خیابان راه می افتند گناه می چرانند. زنها مثل دست فروشی ها می ایستند کنار خیابان و از روسری های پر زرق و برقشان ، رشته های جهنم شعله می کشد. آنها افتخار می کنند که بچه هایشان ” همبرگر ” را درست تلفظ می کنند و به پیتزا علاقه پیدا کرده ا ند. آنها که می نشینند ” باغ گیلاس ” و “خانه ی سبز ” را با کیف تماشا می کنند و برای سیلی خوردن پسر دزد همسایه ی ” آپارتمان ” گریه می کنند و قربان صدقه ی فلان قاچاقچی ” آینه ی عبرت ” می روند، دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا (سلام الله علیه) فکر کنند و خون دل خوردن های امام امت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند . آنها می خواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند. کاش مرد ها که غیرتشان را گم کرده اند ، به اندازه ی کوپن مرغشان برای پیدا کردنش به دست و پا می افتادند. مردم به استراحت پس از جنگ پرداخته اند. انصافها چرت می زند و تابوت عاطفه بر زمین مانده است. کاش قحطی عفت تمام می شد! کاش عملیات چریکی چمران تمام نمی شد و کاش طنین صدای ” شهید آوینی ” را با صدای نکره ی ” مایکل جکسون ” عوض نمی کردیم. کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان می آمد.

چه خوب گفت، آنکه گفت :

” گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی “


  • سیدعبدالله عابدین مطلق
۱۰
آبان

چشمانت را ببند ای شهید!
مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا(س) شهادت دهی
مادرم ببخش که با هر تیری که به قلب فرزندت می زنیم
یاد سیلی را روی گونه ات زنده می کنیم!




  • سیدعبدالله عابدین مطلق
۰۹
آبان

شب عملیات بود؛ نزدیک به ۴۸ ساعت می گذشت و ما در این مدت حتی لحظه ای نخوابیده بودیم، هر طوری بود باید آن تپه را فتح می کردیم، سرنوشت عملیات بدستان گردان ما گره خورده بود.

بچه واقعا سرگردان و خسته بودند؛ هیچ کس نمی دانست که قرار است چه اتفاقی بیافتد؛ از صبح ارتباط ما با بچه های پشت خط قطع شده بود. از سه طرف در محاصره بودیم و چشمانی که منتظر ما بودند تا سرنوشت را در گرو ایمان بچه ها رقم بزنیم.


  • سیدعبدالله عابدین مطلق
۱۹
مهر



زندگی نامه شهید سیدمهدی آل عمران

(کسی که خدا را در زدن 7 تانک عراقی پیدا کرد)








  • سیدعبدالله عابدین مطلق